- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
چهارده بند به نيت چهارده معصوم در مدح حضرت زينب (س) دوست دارم كه ترك لاف كنم خـلــوتــي رفته اعتكــاف كنم سخن از كاف و ها و يا گويم صحبت ازعين وشين وقاف كنم الـسـلام اي مـلــيـكــه ی دنـيـا الـسـلام اي شـفـيـعـه ی عـقـبا خـطـبــه هــايت مبــلــغ مكتب گــريــه هايت مــروج مذهب اي خــداونــد عـشـق يــا زينب عبـد در بند عـشـق يــا زينب زير و رو كردهايم كون ومكان نيست مــانـند عشق يا زينب عـقــل، مجنــون توست سيـدتي عشق مـفـتــون توست سيدتي آنكه از بــار غــم خميـده توئي داغ بر روي داغ ديــده تــوئي توئي آن بانوئي كه فــاضله بود بري از نقص بود و كامله بود چون كه ميرفتي اي علي رفتار به سوي قــبــر احمد مختــار اي مهـيــن جـلــوه ی دلارائي وي بهين اسوه ی شكـيـبـائي گر شود صبر با تو رو در رو پيش پــاي تو ميزند زانــو من كجا مدح دخت دخت رسول ناز پرورده ی عـلي و بتــول
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
یا که خـدا به خـلـق پـیـمـبـر نمی دهد یا گـر دهـد پـیـمـبـر ابـتــر نمی دهـد حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس غیر از رسول سورۀ کـوثـر نمی دهد دختر در این قـبیله تجلی کـوثر است بیخـود خدا به فـاطمه دخـتر نمی دهد زینب رشـیده ایست که بر شانۀ کسی تـکـیه به غیـر شـانۀ حیـدر نمی دهـد زینب شکوه خواهریش را درعالمین دست کسی به غیــر بـرادر نمی دهد او مظهـر صفات جلالی حیـدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد زینب همان کسی ست که در راه عفّتش عـبـاس می دهـد نـخ معـجـر نمی دهد
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلام الله علیها
بعد زهرا بهترین زن بین زن ها زینب است لاف نَبود گر بگویم عین زهرا زینب است گر بپرسی کیست استاد دبیرستان عشق خیل شاگردان همه گـویند تنها زینب است گر بسنجی در ترازوی عمل معیار صبر صبر گوید قهرمان صبر دنیـا زینب است گر مقام او بود از جمع معصومین جدا آنکه از هرمعصیت باشد مبرّا زینب است در ریاضی گر حساب جمع از مِنها جداست آنکه از جمع شفاعت نیست مِنها زینب است آن که با تیغ زبان، کار دو صد شمشیر کرد کوه صبر و استقامت روح تقوا زینب است آن که با ایراد نطـقی کرد مـانند عـلی زاده مرجانه را محکوم و رسوا زینب است آن که بهـر ما جهـاد فـی سبـیـل الله را با اسارت می کند تفسیر و معنا زینب است با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت آنکه در دنیا نظیرش نیست پـیدا زینب است شـاعر ژولیـده می گـوید به آواز جـلـی بین زن ها بهترین زن بعد زهرا زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای آفتاب روشنم ای همسـرم مـرو اینگونه از مقـابل چـشــم تـرم مـرو با تو تمام زندگیم بـوی سیب داشت ای مـیـوه بـهشتـی پـیـغـمـبـرم مـرو جان مـرا بگـیر خـدا حـافـظی مكن از روبـروی دیـدۀ نـا بــاورم مــرو تا قـول ماندن ازتو نگیرم نمی روم ای سـایـه بـلـنـد سـرم از سـرم مرو لطف شب عروسی دختر به مادراست پس لااقل به خاطر این دخترم مرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
وقتش شده نگـاه به دور و برت کنی فکری برای این همه خاکسـترت کنی عـذر مـرا بـبــخــش، دوایـی نـداشتم تــا مـرهـم کـبـودی چـشـم تـرت کنـی امشب خودم برای تو نان می پزم ولی با شـرط اینکه نـذر تب پـیکـرت کنی مجبـور نـیستی، که بـرای دل عــلـی یک گوشه ای نشسته و چادر سرت کنی من قبله و تو در شرف روبه قبله ای پس واجب است روی به این همسرت کنی زحمت مکش خودم به حسین آب میدهم تو بهتر است، فکری برای پرت کنی من، زینب، حسن،همه ناراحت توایم وقـتش شده نـگـاه به دورو بـرت کنی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
خـانـۀ فـاطـمـه آنـروز تمـاشـایـی بـود که فـضا جلـوه گر از آیت زیبایی بود دربهاری که نسیمش نفس جبریل است گـل نـاز دگری رو به شکـوفـایی بود خانه ای را که خدا جلوه عصمت بخشید در و دیـوار پُر از نقش شکیبایی بود
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
نــیـمــه شب تـابـوت را برداشـتـند بـــار غـــم بر شـانـههــا بگـذاشتند هـفـت تن، دنبـال یک پیکر، روان وز پـی آن هفت تن، هــفت آسمان این طــرف، خیـل رُسُـل دنـبـال او آن طــرف احـمد به اسـتـقـبـال او
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت زهرا
دلم تنگ است بهر ديدن روی تو مادرجان منم زينب اسير خلـق نيكوی تو مادرجان بـجای فـضه آوردم بَـرت آب وضويت را كه شايد بارديگر بنگرم روي تو مادرجان مگراين چارساله دخترت هم گشته نامحرم نبايد چونكه بيند روي و گيسوي تو مادرجان نمی گيری مرا در بر دگر؟ دلتنگ آغوشم دلم خواهد نهم سر را به زانوی تو مادرجان نگر چنديست گيسويم نگشته شانه با دستت معطركي شود زلف من از بوی تو مادرجان دلم خون است وديگر طاقتي براين دلم نبود شوم كی با خبر از سر پهلوی تو مادرجان نمی گوئی به زينب راز خاكی گشتن چادر بگو تا كه شوم هم درد و دلجوی تو مادرجان حسن چنديست محزون و به خود از درد ميپيچد خبر دارد مگر از سّر ناگوی تو مادرجان دلم خوش بود، محسن آيد و هم بازيم گردد چه بُد جرمش كه پرپرگشته دركوي تو مادرجان پدر با چشم مضطر حال و احوال تو می پرسد مگردان رو ز او آيد چو رو سوي تو مادرجان نگر بابا غريب است و تسلايش تو می باشی بسوزد قلب او اينگونه با خوی تو مادرجان حلالم كن اگر بهرت عصائي ناتوان بودم دعا كن تا بميرد دخت دلجوي تو مادرجان بود بر سا ئل اين عقده كه روزي مادرت خواند قبولش كن شود قربان گهش كوی تومادرجان
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
گذشـته نیـمـه اى از شب، دریـغــا رسـیده جـانِ شب بـر لب، دریـغا چـراغ خـانه مولاست، خـامــوش که شـمع انـجمن آراست خامـوش فـغـان تا عـالـم لاهـوت مى رفـت به روى شانه ها، تابـوت می رفت على زین غم چنان مات ست ومبهوت که دستـش را گرفته دست تابـوت شگفـتا! از عـلى، بــا آن دلــیـرى کـنـد تـابـوت زهـرا، دستـگـیـرى به مژگان تـرش یاقـوت مى سُفـت سرشک از دیده مى بارید ومی گفت که اى گل نیستى تا بـوت بــویـم مـگـر بـوى تـو از تـابــوت بـویـم جـدا از تـو دل، آرامـــى نــــدارد عـــلـى بـــى تـو دلارامـى نــدارد چنان درماتمش از خویش میرفت که خون ازچشم غیر و خویش میرفت کــه دیـده در دل شب، بلـبــلى را که زیـرِ گـل نهـان سـازد گـلى را ز بیتابى، گریبان چـاک مى کــرد جهـانى را به زیـر خـاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بـسـاط مـــاتـم خود تــا ابــد چـیـد دل خود را به غم دمساز مى کرد کفـن از روى زهـرا بـاز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیـده نـیـلى به رخـسار على مى خورد سیـلى! على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِـل نهان دیـد بــهـار زنــدگـانى را، خـزان دیـد شد از سوز درون، شمع مزارش علـى بــا آب و آتــش بـود کـارش چنان ازسوز دل، بی تاب مى شد که شــمع هـسـتـىِ او، آب مى شـد غـم پـروانـه اش، بی تـاب مى کـرد على را قطره قـطره آب مى کـرد چو بر خاک مزارش دیده میدوخت سراپا در میان شعـله مى سـوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
برعفو بی حسابت این نکته ام گواه است گفتی که یأس ازمن، بالاترین گناه است من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم تنها توئی پناهم لا تَقــنَـطُــوا گــواه است هرگز نمی پسندی در روی من بـبـندی آخر کجا گریزد عبدی که بی پنــاه است دردیده اشک سُرخم بر چــهـره رنگ زرد مویم شده سپید و پــرونده ام سیــاه است باز آمدم به سویت برگشته ام به کویت این بنده ی فراری محتاج یک نگاه است دست از ثواب خالی پــرونده از گنه پر پایم بود لب گـــور کارم فغان و آه است من عهد خود شکستم من راه خویش بستم ورنه به جانب توهر سو هزار راه است یک یا الهی العفو؛جبران جرم یک عمر یک شام قدر با تو،به از هزار ماه است یک جمله با تو گفتن ذکر هزارسال است یک لحظه بی تو بودن یک عمراشتباه است میثم به خود نگاهی جبران این سیـاهی یا اشگ شامگاهی یا ورد صبحگاه است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست بین عشّاق چو من بی سر و پا نیست که نیست بـا غــم دوری تو سوخـتـه و ساخـتـه ام اثری ازچه در این سوز و نوا نیست که نیست نیمه شب وقت مناجات بگویم با خویش گوئیا قلب تو، در بند رضا نیست که نیست من گـنه کـارم و آلوده قـبول است قبول بی محّلی ز کریمان که روا نیست که نیست بی جهت نـاز طبیبان نکـشم چون دردم درد یاراست و بجز وصل دوا نیست که نیست هر کـجـا رو زده ام آبـرویم را بـردنـد هیچ کس غیرِ شما فکر گدا نیست که نیست در دعا فکر گرفتاری خود بودم و بس یاد تو در دل ما وقت دعا نیست که نیست بـهـر درمـان گـرفـتـاری این نـوکـرهـا چاره ای جز سفر کرب و بلا نیست که نیست
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
شب است و خیمه ها از تاب رفته به پشت ابــــــــــرها مهتاب رفته صدای پای عبــــاس است این جا که چـشم کودکان در خواب رفته *** در این سو آسمان مهتاب بار است در آن سو آســـــمانی تار تار است در این ســـو مادری بی تاب فـــرزند در آن سو حرمله فکر شکار است *** ربـــــاب است و دلی در خون تپیده پر از دلـــــشوره، از هستی بریده چـــرا می بوسد امشب حلق اصغر بمیرم باز هـــــم کابـــــــوس دیده *** شب است و گفت کم کم خواهرش را وصّیت های زهـــــرا مـــــادرش را ز طرز خــنده های شـــــــمر، پیداست که امشب تیـــز کرده خنجــرش را *** من و راهی که پر ســــــوز و گــــــدازه تـــو و غــــــم های تشییع جنــازه خــــدایا مـــی زننـــد انــــگار آن ســــو همـــه بر پای مــرکــب نــــعل تازه *** ببیـــــن آتـــــش زدی خاکـــــسترت را تمــــاشــا کـــن نــــگاه آخـــرت را مــــرا کشتــــی بیـــــا امشب برون آر تو از انگشت خـــود انـــگشترت را
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
شب است و بـوی جـدایی ز کربلا آید صـدای نــالـۀ زیـنـب ز نــیــنــوا آیـد صدای خـوانـدن قـرآن ز حـنجـر اکبر بـرای دفـعــه آخـر چـه بـا صـفـا آیـد هنوز مـاه مدیـنـه مـحـافـظ حـرم است کـنـار خـیـمـه طـفـلان صـدای پـا آید نشسته بانوی مظلـومـه با بـرادر خود سخن زغربت وهجران درآن سرا آید هرآنچه دشت هراسش همیشه، خواهد دید امـان ز لحـظـه فـردا که پــر بـلا آیـد دوبـاره پهـلوی بشکـسته را عیان بیند که روی خاک به صورت غم آشنا آید هنور یـار نرفـته، چـنین پریشان است چه می کـند که سـر او به نـیـزه ها آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا در شب عاشورا
از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است این که می بینم تو را، امشب قرار آخر است چشم درچشم تو می دوزم، تو میگویی به من با زبان بی زبانی ایـن بهــار آخـر است صبح فردا از ترک های زمین خون میچکد با خَـطِ خـون می نویسم انتظار آخر است می روی و در غـبار حادثه گـم می شوی می رسی و می نویسم این غبار آخر است بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است عشق می ریزد زمین از گوشۀ چشمان تو چشم هایت قسمـتی از شاه کار آخر است قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است کـربلا در کـربـلا این یـادگـار آخر است شعـله می پاشند روی خـیمه ها، روی دلم گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است روی خاک افتاده خورشید و نگاهم می کند از نگاهش خوب می فهمم که بار آخر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا در وداع
بـمـان که روشـنـی دیـدۀ تـرم بـاشـی شـبـیـه آئـیــنـه ای در بـرابـرم بـاشی هوای خیمۀ من بی نگاه تو سرد است بـمان که مـایـۀ دل گرمی حرم باشی چه شد که از ته گودال سر در آوردی تو زیـنـت سـر دوش پـیـمـبـرم باشی تو در بـلـدتـرین نیـزه منـزلت کردی به این بهـانه مگـر سایـۀ سـرم باشی تو آفـتـابـی و بالای نیـزه هم که شده بـمـان که روشـنـی دیـدۀ تـرم بـاشـی
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند فکریک لحظه بدون تو شدن کابوس است با تو هـر ثانـیه رویـاست اگر بگـذارند مثل قـدش قـدمش لحـن پــیـمـبـر وارش روی فـرزند تو زیـباست اگر بـگـذارند غـنچه آخــر چقدر آب مگر می خـواهد؟ عـمـر طفـل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقی ت رفته و ای کاش که او بـرگـردد مـشـک او حـامل دریاست اگر بگذارند آب مـال خـودشان چـشم هـمـه دلـواپـس خـیـمه هـا تـشـنه سـقـاست اگر بـگذارند قامتـش اوج قـیام است قیامت کرده است قـد سـقـای تو رعـنـاسـت اگـر بگـذارند سنگ ها در سـخـنت هم نـفـس هـلهـله ها لحـن قــرآن تو گـیـراست اگر بگـذارند تـشـنــه آبـی و دارد لـب تـو مـی ســوزد آب مـهــریـهٔ زهـراسـت اگـر بـگـذارند بر دل مضطـرب و منتـظـر خـواهر تو یـک نـگـاه تو تـسـلاست اگـر بگـذارند آمد از سمت حــرم گـریه کـنـان عبد الله مجـتـبای تو هـمین جـاست اگر بگذارند رفـتی و دخـتر تو زمـزمه دارد که کفن کهـنـه پـیـراهن بــابـاسـت اگـر بگذارند
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
هر که بیرونی بُد از مجلس گریخت رشـته الـفـت ز هـمراهان گسیخت دور شـد از شـکّـر سـتـانـش مـگـس وز گـلـستان مـرادش، خـار و خس خــلــوت از اغــیــار شـد پـرداخـتـه وز رقـیـبـان، خـانـه خـالی ساخـته پیر میخواران، به صدر اندر نشست احـتـیـاط خـانـه کـرد و در بـبـست محــرمــانِ راز خـود را خواند پیش جمـله را بنـشاند، پیـرامون خویش بـا لـب خـود گـوشـشـان انـبـاز کـرد در ز صندوق حـقـیـقـت، بـاز کرد جمله را کرد از شراب عـشق، مست یــادشــان آورد آن عــهــد الــسـت گــفــت شــابـــاش ایـن دل آزادتـــان بــاده خــورهـسـتـیـد، بـادا یـادتـان یـادتـان بـاد ای به دلـتـان شـور مـی آن اشـارت های ســاقـی پـی ز پـی ایـنک از هر گـوشـه یی جـّـم غـفـیر مر شـما را می زند ساقـی صفـیـر کاین خــمــار آن بـاده را بـد در قـفـا هان و هـان آن وعـده را بـاید وفـا گــوشــۀ چــشـمـی نــمــایـد گـاه گـاه سوی مستان میکند، خوش خوش نگاه
: امتیاز
|
سخنام امام در شب عاشورا
گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس راه طـواف بر حـرم کـبریای ما
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شب عاشورا
ای خدا با تو من امشب سر سودا دارم شـوق دیـدار تو در صحنۀ فـردا دارم تا كه جـاوید بـمـاند به جهـان دین نبی بـهـر قــربـانـیِ او اكــبــر زیـبـا دارم تا كـنـم پـیـروی از آن پـدر مـظلـومـم بهر شــق القـمری حامی و سـقـا دارم تا كـنم شـاد دل فـاطـمه و قـلب حـسن طفل شیرخواره و هم قاسم رعـنا دارم تا كه رونق بدهـم مستی بـازار غـمت خواهر خون جگر و زینب كبری دارم دخـت ویـرانه نـشین و پـسـر بیـماری بهــر مـانـدن وسـط آتـش اعـــدا دارم نیمه جانی ز عـطش مانده به پیكر بهرِ نیزه و سم ستور این دل صحـرا دارم هر كه خواهد كه غـنیمت ببرد گو آید كهـنه پـیـراهن و انگـشـتر اعـلا دارم سر اگر هـست فقـط در ره تو از بهرِ نـیزه و مطبـخ وهم دیر نصاری دارم بهر جانبازی در راه تو تا فـردا ظهر ناله و زمزمه و شیـون و غـوغا دارم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شب عاشورا
به اشک و سوز و مناجات، سر کنید امشب به شوق مرگ، شب خود سحر کنید امشب به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ، همه به خـنده سیـنۀ خود را سپر کنید امشب نـمـاز وتـر بـخـوانــیــد و سـجـدۀ آخـر دعـا به زینب خـونینجگـر کنید امشب کـمالتـان پـر و بـال عـروجتـان گـشته بـه قــلـۀ ابــدیـت ســفــر کـنـــد امـشب شما به مکــتـب تـوحـیـد، زنـدگی دادید مبـاد آنکه ز مُـردن حـذر کـنـید امشب دل شب اسـت بـیـایـیـد دخـت زهـرا را ز ایـسـتـادگی خـود خـبـر کـنـید امشب کنون که آب روان را به رویتان بستند ز اشک شوق، لب خویش تَر کنید امشب اگر که عــاشــق دیـدارجد من هـسـتـید به صورت عـلیاکـبـر نظر کنید امشب جوان من بـدنش قطعه قطعه خواهد شد رواست گریـه به حـل پـدر کنید امشب شرار آتش شعرش همه ز سوز شماست دعـا به «میثم» ما بیـشــتـر کنید امشب
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
حجـاج کربلا کـه ز کـعـبـه سـلامـشان صحرای سرخ خون شده بیتالحرامشان پــرواز مـیکـنـنـد بــه دور امـامـشـان لـبـریـز گـشته کـاسـۀ صبـر تمـامـشان در انتـظار صبح گرفـتـند سـر بـه کف از شوق مرگ بر لبشان خـنـدۀ شعـف جون و زهیر وعابس وضرغامه و حبیب آمـاده تـا شوند سراپا به خون خضیب بر خود زدند تا دل دریـای خون نهیب از دست داده درپی ایـثار جان،شکیب خالی ز خویش و پر ز عطش بود جامشان در عیـن سجـده حال و هـوای قیامشان نـاگـه امام، غــنچـۀ مـعــجـزنمـا گشود با بـهـتـرین خطابـه خـداوند را سـتود آنگاه رو به جـانب انـصـار خـود نمود کای بر وفا و غیرت و ایثارتان درود! ای عـمـر جــاودانـۀ دنیـا حــقــیـرتـان چـشمی ندیده در همه عـالـم نظیـرتـان اینجا حسین ومکتب خون وشهادت است میدان جاننثاری و عشق و ارادت است در بحر خون شنای شهادت عبادت است بر رهروان عشق، شهادت ولادت است اینجا عروج ما همه در خون تپیدن است جـان دادن و جـمال خداونـد دیـن است اینجـا بغـل گــشـوده شهادت بـرایــتـان ایــنـجـا بــود کـنـار خـداونـد جـایـتـان خون خـداست در یم خون، خونبهایتان لـبـخنـد میزنـد بـه خـدا زخمهـایـتـان یا سینه را به تــیـغ شهادت سپـر کـنـید یا اینـکه مـخـفـیـانه از اینجـا حذر کنید اینجا سخن ز نوک سنان و سر من است اینجا برهنه روی زمین پیکر من است ایــنـجـا هـزارپـاره تن اکـبـر من است اینجا قرارگـاه علـی اصغــر من است این راه مکه، این ره شامات، این عراق مـا تشنـۀ وصـال خــدائــیـم، الــفـراق! آن عاشقان جان به کفِ سخت، سختکوش آمد ز فرق تا به قدم خونشان به جوش برخواست از حقیقتتان بر فلک خروش گفتند: ای به راه غمت نیشِ نیزه، نوش! شمشیر مرگ با تو حیـات مکرر است عمری که بیتوباشد، ازمرگ بدتر است مـا لـذت زمـانـه نخـواهــیـم بیحسـیـن در عـرش، آشیـانه نخـواهیم بیحسین در چشم نـور، خانه نخواهـیم بیحسین ما عـمـر جـاودانـه نخـواهیم بیحسین عباس گفت: یوسف زهـرا! چرا رویم؟ ای کعـبۀ امـیـد! از این در کجـا رویم؟ ریـحـانـههـای دامـن گــلـخـانـۀ عـقـیـل گـفـتـند: ای بـه دامن تو قـدسیان دخیل عزت اگر نه خار تو گـردد، شود ذلیل ما زندگی کنیم و تو درموج خون، قتیل؟ ما را به سینه زخم تو خوشتر ز مرهم است حتی بهشت بیگـل رویـت جهنـم است یکسو حبیب جست ز جا گفت سیدی! بـا پــارههــای آتـش دل آتــشـــم زدی مـا خـار راه تـو، تـو عـزیـز محـمّـدی مـائـیـم جـاننـثـار تو، تو جان احمدی هـفـتـاد بـار اگـر که بـمـیـرم بـرای تو بـرخـیـزم و دوبـاره کنم جان فـدای تو فریاد زد زهیر که ای عــرش را مدار سـوزم اگر که بعـد شهادت هـزار بار خاکـستـرم به باد رود سوی کـوهـسـار گـردم دوباره زنـده به اعجاز کردگار سرافکـنم دوباره به پـای تو یا حسیـن! جـانـم هـزار بـار فـدای تو یا حسین! ای حــامـیـان آل عـلی! جـان فـدایـتـان آغـوش گـرم حضرت معـبود، جایتان در گـوش جـان مـردم عـالــم نـدایـتـان اینک زنـد حـسیـن، دوبـاره صدایـتان خــیــزیـد بـاز در ره او جـان فـدا کنید خود را دوباره هدیه به خون خـدا کنید خیل ستمگران که دم از جنگ میزنند بـر پــیـکـر امـام شمــا سنـگ میزنند ازخون سر به ماه رخش رنگ میزنند گـرگان کوفه بـر بدنش چنگ میزنند ای خفـتگان وادی خـون کـو قـیـامتان؟ بـر نـیـزه رفـت رأس منــیـر امــامتان ای خـون سیــدالـشهـدا خـونبـهـایـتـان ای بـر فـراز قــلـۀ تــاریـخ، پــایــتـان خـورشـیـدِ قـرنها سرِ از تن جـدایـتان بـایـد حـسیـن آیـد و گـویــد ثــنـایــتـان تا حشر، قـامت شهدا بـر شما خم است سرسبز با ثنای شما نخل «میثم» است
: امتیاز
|